میثم ططری
زیرنویس پارسی و گاه نوشته های یک میثم

شاهکاری رازآلود و نهانگرایانه و کمابیش پیچیده و دشوار و دیریاب که سخنورِ دل آگاه و درویش کیش، سنایی، آن را در 33 سالگی خویش، در 800 بیت سروده است و سفرِ دیگرسویانه اش را در آن بازنموده است. نازنینِ غزنین، در این سفرنامه ی مینوی، نخست از رده های جان سخن گفته است و در فرجام به جانِ خردمند یا جانِ سخنگوی رسیده است و آن را، در پیکره ی پیرمردی رخشان رخ و نغز که در دلِ تاریکی های تن و جهان پیکرینه می درخشیده است، دیده است:

روز آخر به‌ راه‌ باریکی‌ / دیدم‌ اندر میان‌ تاریکی‌
پیرمردی‌ لطیف‌ و نورانی‌ / همچو در کافری‌ مسلمانی‌
شرمْروی‌ و لطیف‌ و آهسته‌ / چُست‌ و نغز و شگرف‌ و بایسته‌
زَمِنی از زمانه خوشروتر / کهنی از بهار نو نُوتر
همه دیده درونِ یک صفتش / همه دل هفت عضو و شش جهتش
گشته از نور و صفوتِ قدمش / سایه ی پشت آینه ی شکمش
سرِ آفاق بود و پای نداشت / علّتِ جای بود و جای نداشت
گفتم:‌ «ای‌ شمع‌ِ این‌ چنین‌ شب ها! / وی‌ مسیحای‌ این‌ چنین‌ تب ها!
این چه فرّ و کمال و والایی است؟ / وین چه لطیف و جمال و زیبایی است؟
گاه جویایِ پایِ چون توشه است؟ / خاکِ تیره چه جایِ چون تو مه است؟
بس گرانمایه و سبکساری؛ / تو که ای؟ گوهر از کجا داری؟»
گفت: «من برترم ز گوهر و جای؛ / پدرم هست کاردارِ خدای
اوست کاوّل نتیجه ی قِدَم است / کآفتابِ سپیده ی عدم است»

(مثنوی های حکیم سنایی، برگ 187، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران)


فرزانۀ شکرین گوی غزنین، پیش از فراز رفتن در آسمان ها، و دیدار از جهان روشنِ جان و خرد، به گشت و گذاری در جهان های فرودینِ تاریک می پردازد و با فروماندگان در مَغاک های تو در تویِ خاک و بندیانِ نژند و دُروَندِ چهار آخِشیجان، دیدار می کند و دوزخ نشینانِ دیوْآیین را می بیند که برپایه ی خوی و خیمِ گُجسته و گناه انگیزشان، در پیکره و ریخت ددان و دیوان به نمود می آیند. نمونه را، فزونجویانِ آزمندِ خیره خوی بدین گونه:

دیولاخی بدیدم از دوده / قومی از دودِ دوزخ اندوده
وحشیانِ سیه چو ماغ و چو میغ / بوده گه تیغ و گه چو گوهرِ تیغ
همه ساکن، چو حسِ بی خبران / همه حیران، به یکدگر نگران
همه پرباد، همچو نایْ انبان / هم چنو با سه گردن و دو دهان
گُپیانی در او دونده به تگ / سرو دُمْشان به شکل روبه و سگ
بادپیمای و کر، چو نای و چو چنگ / سرد و زرد و گران، چو مُرداسنگ
همه سر، چشم گشته نرگس وار / همه تن، دست رُسته همچو چنار
هم چنان، هر دو در نشیب و فراز / هر دو پا کرده پیشِ خلق دراز
تیزبینانِ کندچشم همه / تیره رایانِ خیره [چشم] همه
دیده هایشان، به وعده، همچو نگین / آبخورشان ز روی همچو زمین
یک رمه باشگونه و مدهوش / کرده در کار کفش عورتْ پوش.

(برگ 193)

سخنور شیرین گوی غزنین، چنین شاهکاری در جوانی می سراید که حتی زبان از ستایش آن ناتوان است. این چامه سرا، نزدیک به 2 سده پیش از سخنسرای بزرگ ایتالیا، دانته، پدیدآورندۀ «کمدی الهی»، می زیسته است. همسانی هایی میان نوشته های این دو هست که چنان می نماید دانته برای نوشتن شاهکار خود، از سنائی فرزانه الهام هایی گرفته است. اگر سرزمین های دیگر هر کدام به یک شاهکار چامه آوازه پیدا کرده اند، ایران به همه گونه سبکی، شاهکار دارد. 

 

همسانی های بسیاری زیادی میان کمدی الهی با معراج نامه و سیرالعباد الی المعاد هست، و نیز، با رساله الغفران و ارداویراف ‌نامه و جز اینها. خود پژوهندگان باختری، مانندِ رینولد نیکلسون و جز ایشان، به تاثیرپذیری فراوان دانته از نوشته های مسلمانان خستو شدند. نیکلسون، سنائی را پیشرو ایرانی دانته می داند و گفته است ممکن نیست کسی این دو نپیگ را بخواند و به همسانی های میان آنها پی نبرد. فرزانۀ فلورانسی در نسکِ خود، از بخیل ها، آزمندها، رشک ورزها و اهل خشم و هر گونه هوی های نفسانی سخن برده که در سیرالعباد هم به گونه ای کوتاه و چکیده از چنین رده های ناپسندی سخن به میان آمده، نیز، همسانی هایی با حدیث های فراوانی دارد. نیکلسون می نویسد: بهرحال از خواندن منظومۀ سنائی این عقیدۀ تازه که دانته در پرداختن کتاب کمدی الهی از داستان ها و روایات اسلامی اقتباسات زیاد کرده جداً تائید می شود (سنایی پیشرو ایرانی دانته، مجله یادگار، سال اول، شماره 4، برگ 52). نیکلسون از همانندی سیرالعباد با بخش دوزخ کمدی الهی سخت تاکید داشته که محال است این همسانی ها تصادفی بوده باشد. شیوه پرسش های دانته و پاسخ های ویرژیل، به درست، از معراج نامه گرفته شده است، که پیامبر به هنگامِ فراز رفتن در آسمان ها، از جبرئیل (نمودگاه خرد) پیوسته نام و نشانِ افراد را جویا می شود. البته ناگفته نماند، پیامبر به معراج نرفته است، این را در دوره های سپسین، به خامه کشیده و به ایشان منسوب کرده اند. همسانی میان این دو نوشته، بسیار هست. 1. تاریخ ادبیات ایران نوشتۀ یان ریپکا، برگردان عیسی شهابی 2. ساختار رمزی سیرالعباد حکیم سنایی غزنوی نوشتۀ مارک اسموژنسکی، برگردان شفیعی کدکنی 3. تأثیر الثقافه الاسلامیه فی الکومدیا الالهیه لدانتی مولف صلاح فضل. در بخشی از این 3 نپیگ، گوشه چشمی به شباهتِ سیرالعباد و کمدی الهی داشته اند.


...لیکن ارچه شبست و تاریکست / دل قوی دار، صبح نزدیکست
این چو بر گفت بنگرستم خود / صبح دیدم ز کوه سر برزد

با بخشی از سرود نخست و دوم دوزخ می خواند.


من بمانده درین میان موقوف / مقصدم دور و راه سخت و مخوف
روز آخر به‌ راه‌ باریکی‌ / دیدم‌ اندر میان‌ تاریکی‌

در میانه ی راه زندگانی ما، خویشتن را در جنگلی تاریک می یابم و می بینم! زیرا راهی راست که آن را می بایستم پیمود، گم و ناپیدا شده بود.(کمدی الهی، سرود یکم، برگ 37، استاد کزازی) هر دو چامه سرا، می گویند که در وادی سرگشتگی و تاریکی، به راهبری (محمد منصور/ویرژیل: خرد) می رسند که آنها را از میان رنج و شکنج ها و سراهای ترسناک و مرگ آور به بیرون می برد، تا به اصل برسند.


پیرمردی‌ لطیف‌ و نورانی‌ / همچو در کافری‌ مسلمانی‌
سنائی فرزانه، خرد آدمی (نفس عاقله) را به یک پیرمردی نورانی، به سان مومنی مسلمان (روشنایی) در سرزمین کفر (تاریکی) به نمود آورده است. دیدار دانته با ویرژیل (خرد آدمی) در میانۀ تاریکی (برگ 39 به بعد). چه، در کمدی الهی، بئاتریس (نماد عشق) نیز دانته را راهنما است. اما این تنها خرد است که فرزانۀ غزنین را همراهی می کند.


آن شنیدم جدا شدم ز نهنگ / دره ای پیش چشم آمد، تنگ
اندرو جادوان دیونگار / و ندرو کوه کوه کژدم و مار

با سرود 23 دوزخ همخوانی دارد.


خاکدانی هوای او ناخوش / نیمی از آب و نیمی از آتش
در دوزخ دانته به چنین موقعیت هایی زیاد برخورد می شود.


پاره ای چون ز راه ببریدم / ز آتش و آب قلعه ای دیدم
قلعه ای در جزیره ای اخضر / وندران جادوان صورتگر
اژدها سر بدند و ماهی دم / لیک تنشان به صورت مردم

دانته و ویرژیل به دره و وادی ای می رسند که در آنجا شهری (قلعه شیطان) است به نام دِنیس، پیرامونش را آب گرفته و درون آن آتش هست. دیوان از این قلعه/شهر پاسداری می کنند.(سرود هشتم/برگ 75)

 

بیش دیدم ز قطرۀ ژاله / اندرو سامری و گوساله
هرچه از سیم و زر همی دیدند / چون خدایش همی پرستیدند...

با سرود 19 دوزخ، یعنی طبقه فریبکاران که خرید و فروش کنندگان پیشه های روحانی می باشد.


چون من آن کام و کام او دیدم / راست خواهی چنان بترسیدم
که تنم همچو دل شد از خفقان / دیده مانند رخ شد از یرقان

حالت هایی که پیوسته بر دانته چیره می آید.


چون دید ترس و اندوه من / گفت هین، لاتخف و لاتحزن
پیرمرد نورانی هنگامی که ترس و اندوه چامه سرا را می بیند، دلگرمی داده و گوید نهراس و اندوهگین مباش. سخنی که ویرژیل بارها و بارها به دانته می گوید.


هر چهی بود صد هزار دروی / درو دیو و ستور مردم روی
گودال های دوزخ دانته را فرایاد می آورد. ستور مردم روی با سنتورها (موجوداتی نیمه-انسان و نیمه-اسب) می خواند.


همسانی زیاد هست که آوردنشان از حوصله و زمان من بیرون است. این مقاله چند همسانی از نیکلسون آورده است: پیوند

دانته با بهره گیری از تاریخ، نوشته های یونانیان و دیگر مردمان، اِنه اید از ویرژیل، انجیل، تورات و جز اینها، نسک خود را پردامنه تر کرده است. مصباح الارواح را نیز نباید نادیده گرفت. بردسیری کرمانی به خدمت پیری (خضر/خرد) می رسد. پس از گذر از خانه های گوناگون، سرانجام، به عالم معنی، به خدمت رسول الله (ص) باریاب می شود. یعنی همان دیدار دانته از عالم معنی و حضرت عیسی (ع).



فرستنده میثم ططری