برخی شبهه انداخته اند که شیخ عطار، دید نیکی به حکیم فردوسی نداشته است. البته این سخنی است بی پایه و بُن. در نوشته های وی، به چنین چیزی برنمی خوریم. حضرت عطار، همتِ فرزانۀ توس را می ستاید:
اگر محمود اخبارِ عجم را / به شاعر داد چندانی درم را
چه گر آن پیل وارش کم نیرزید / برِ شاعر فقاعی هم نیرزید
تو همّت بین که شاعر داشت آنگاه / کنون بنگر که چون برخاست از راه
بحمدالله که در دین بالغم من / به دنیا از همه کس فارغم من
هر آن چیزم که باید بیش ازان هست / چرا یازم بسوی بیش از آن دست؟ [1]
آن چه که می توان از ظاهر سخنِ حضرت عطار برداشت کرد، سلطان محمود سبکتگین به اندازۀ بار 3 پیل، به فردوسی فرزانه از برای شاهکارش پول داد، اما سخنسرای فرزانه، ارزش آن را به اندازۀ فقاعی (= گونه ای از نوشیدنی بازاری) هم ندانسته است. توجه ها را به همتِ سخنور شاهنامه جلب می کند.
باز فرماید:
می نباید شد بحمداللّه بزور / همچو فردوسی ز بیتی در تنوز
همچو نوح آبی بزور آید مرا / زانکه طوفان از تنور آید مرا
از تنورم چون رسد طوفان به زور / هیچ حاجت نیست رفتن در تنور
همچو فردوسی فُقَع خواهم گشاد / چون سنائی، بی طمع، خواهم گشاد
زین سخن کامروز آن ختمِ من است / نیست کس همتایِ من این روشنست [2]
فقع گشودن کنایه از لاف زدن، نازش و خودنمایی کردن. در لخت نخست گوید که مانند فردوسی خودنمایی و نازش می کنم. در لخت دوم از حضرت سنائی نام برده است که یکی از بزرگ ترین سخنوران است. آوردن فردوسی و سنایی در کنار هم، نمودگاه کمال را می رساند.
شیخ عطار، پس از نام بردن ارزقی هروی (سده 6)، سنائی غزنوی (سده 5 و 6)، اوحدالدین انوری (سده 6) و فردی به نام شکر، حکیم فردوسی را بهشتی می داند:
از کمال شعر و شوقِ شاعری / چرخ را بین «ارزقی» و «انوری»
باز کن چشم و ز شعرِ چون «شکر» / در بهشتِ عدن «فردوسی» نگر [3]
شیخ عطار می سراید که فرزانه توس 25 سال شاهنامه را به خامه کشید. در پایان، هنگامی که زندگانیش به پایان رسید، ابوالقاسم گرگانی که از بزرگان بود، گفت فردوسی در مدح گبری (زرتشتی) که منظور داستان های ایران باستان است، بسی سخن گفت و زندگانیش را در این راه به سر برد، من بر پیکر او نماز نمی خوانم [4]. این سرزنشی است ناپذیرفتنی از سوی شیخ گرگانی، وگرنه سزا نیست که یک شیعه مسلک از برای ملی گرایی اش مورد چنین سرزنشی گیرد [5]. سپس، حکیم با چشمانی پر از آب، به خواب شیخ می آید. تاجی سبز و لباسی بسیار سبز رنگ به تن دارد. به نزد شیخ می نشیند و می گوید:
بپیش شیخ بنشست و چنین گفت / که ای جان تو با نور یقین جفت
نکردی آن نماز از بی نیازی / که می ننگ آمدت زین نانمازی
خدای تو جهانی پر فرشته / همه از فیض روحانی سرشته
فرستاد اینت لطف کار سازی / که تا کردند بر خاکم نمازی
خطم دادند بر فردوس اعلی / که فردوسی بفردوس است اولی
خطاب آمد که ای فردوسی پیر / اگر راندت ز پیش آن طوسی پیر
پذیرفتم منت تا خوش بخفتی / بدان یک بیت توحیدم که گفتی
مشو نومید از فضل الهی / مده بر فضل ما بخل گواهی
یقین میدان چو هستی مرد اسرار / که عاصی اندکست و فضل بسیار
گر آمرزم بیک ره خلق را پاک / نیامرزیده باشم جز کفی در خاک
خداوندا تو میدانی که عطار / همه توحید تو گوید در اشعار
ز نور تو شعاعی مینماید / چو فردوسی فقاعی میگشاید
چو فردوسی ببخشش رایگان تو / بفضل خود بفردوسش رسان تو
بفردوسی که علیینش خوانند / مقام صدق و قصر دینش خوانند [6]
شیخ در اینجا می فرماید که گر فردوسی را از برای یک بیت توحید آمرزیدی، من همواره در چامه هایم توحید تو می گویم. همانند فردوسی بیامرزم، با فضلِ خود مرا بدان بهشتی ببر که علیین خوانندش و جایگاه صدق و قصر دین است.
[1] الهی نامه، رویه 399، مقدمه، تصحیح و تعلیقات استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چاپ پنجم: 1388
[2] مصیبت نامه، برگ 449، مقدمه، تصحیح و تعلیقات استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چاپ سوم: 1386
[3] مصیبت نامه، برگ 150
[4] اسرارنامه، برگ 184، تصحیح محمد عباسی، ناشر کتاب فروشی فخررازی، چاپ یکم: 1363
[5] بنگرید به مقاله های: مذهب فردوسی از پروفسور احمد مهدوی دامغانی - معرفی قطعات الحاقی شاهنامه از استاد جلال خالقی مطلق
[6] اسرارنامه، برگ 185
نسخه PDF: دریافت

